الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : هر کس هر روز از روی شوق و محبت به من سه مرتبه صلوات بفرستد ، بر خدا لازم می شود که گناهان او را بیامرزد ، در همان روز یا همان شب بحار الانوار 94/ 69 – داستان های صلوات ص 12

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : هر کس هر روز از روی شوق و محبت به من سه مرتبه صلوات بفرستد ، بر خدا لازم می شود که گناهان او را بیامرزد ، در همان روز یا همان شب بحار الانوار 94/ 69 – داستان های صلوات ص 12

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : در معراج ، ملکی را دیدم که هزار هزار دست دارد( یعنی یک میلیون ) و هر دستی هزار هزار انگشت دارد و هر انگشتی هزار هزار بند دارد . آن ملک گفت : من حساب دانه های قطرات باران را می دانم که چند تا در صحرا و چند دانه در دریا می بارد. تعداد قطرات باران را از ابتدای خلقت تا حال را می دانم ، ولی حسابی است که من از محاسبه آن عاجزم . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: چیست؟ عرض کرد: هرگاه جماعتی از امت تو با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند ، من از محاسبه ثواب صلوات عاجزم

خطبه سوم نهج البلاغه معروف به خطبه شقشقیه

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۴۴ ب.ظ


معروف به خطبه شقشقیه

 

آگاه باشید . به خدا سوگند که « فلان » خلافت را چون جامه‏اى بر تن کرد و نیک مى‏دانست که پایگاه من نسبت به آن چونان محور است به آسیاب . سیلها از من فرو مى‏ریزد و پرنده را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست . پس میان خود و خلافت پرده‏اى آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم . در اندیشه شدم که با دست شکسته بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم ، فضایى که بزرگسالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤمن ، همچنان رنج کشد تا به لقاى پروردگارش نایل آید . دیدم ، که شکیبایى در آن حالت خردمندانه‏تر است و من طریق شکیبایى گزیدم ، در حالى که ، همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته ،و استخوان در گلویش مانده باشد . مى‏دیدم ، که میراث من به غارت مى‏رود .

 

تا آن « نخستین » به سراى دیگر شتافت و مسند خلافت را به دیگرى واگذاشت .شتان ما یومى على کورها و یوم حیان اخى جابر « چه فرق بزرگى است میان زندگى من بر پشت این شتر و زندگى حیان برادر جابر » .

 

اى شگفتا . در آن روزها که زمام کار به دست گرفته بود همواره مى‏خواست که مردم معافش دارند ولى در سراشیب عمر ، عقد آن عروس را بعد از خود به دیگرى بست . بنگرید که چسان دو پستانش را ، آن دو ، میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند . پس خلافت را به عرصه‏اى خشن و درشتناک افکند ، عرصه‏اى که درشتى‏اش پاى را مجروح مى‏کرد و ناهموارى‏اش رونده را به رنج مى‏افکند . لغزیدن و به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد . صاحب آن مقام ، چونان مردى بود سوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مى‏کشید ، بینى‏اش مجروح مى‏شد و اگر مهارش را سست مى‏کرد ، سوار خود را هلاک مى‏ساخت . به خدا سوگند ، که در آن روزها مردم ، هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى . هم دستخوش بى‏ثباتى بودند و هم اعراض از حق . و من بر این زمان دراز در گرداب محنت ، شکیبایى مى‏ورزیدم تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد که مرا هم یکى از آن قبیل مى‏پنداشت . بار خدایا ، در این شورا از تو مدد مى‏جویم . چسان در منزلت و مرتبت من نسبت به خلیفه نخستین تردید روا داشتند ، که اینک با چنین مردمى همسنگ و همطرازم شمارند . هرگاه چون پرندگان روى در نشیب مى‏نهادند یا بال زده فرا مى‏پریدند ، من راه مخالفت نمى‏پیمودم و با آنان همراهى مى‏نمودم . پس ، یکى از ایشان کینه دیرینه‏اى را که با من داشت فرایاد آورد و آن دیگر نیز از من روى بتافت که به داماد خود گرایش یافت . و کارهاى دیگر کردند که من از گفتنشان کراهت دارم .

 

آنگاه « سومى » برخاست ، در حالى که از پرخوارگى باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستورى که همّى جز خوردن در اصطبل نداشت . خویشاوندان پدریش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران ، گیاه بهارى را . تا سرانجام ،

 

آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پى داشت . و شکمبارگیش به سر درآوردش .بناگاه ، دیدم که انبوه مردم روى به من نهاده‏اند ، انبوه چون یالهاى کفتاران . گرد مرا از هر طرف گرفتند ، چنان که نزدیک بود استخوانهاى بازو و پهلویم را زیر پاى فرو کوبند و رداى من از دو سو بر درید . چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند . اما ،هنگامى که ، زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود شکستند و گروهى از دین بیرون شدند و قومى همدست ستمکاران گردیدند . گویى ، سخن خداى سبحان را نشنیده بودند که مى‏گوید : « سراى آخرت از آن کسانى است که در زمین نه برترى مى‏جویند و نه فساد مى‏کنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است » .

 

آرى ، به خدا سوگند که شنیده بودند و دریافته بودند ، ولى دنیا در نظرشان آراسته جلوه مى‏کرد و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود .

 

بدانید . سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، که اگر انبوه آن جماعت نمى‏بود ، یا گرد آمدن یاران حجت را بر من تمام نمى‏کرد و خدا از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمکشان خاموشى نگزینند ، افسارش را بر گردنش مى‏افکندم و رهایش مى‏کردم و در پایان با آن همان مى‏کردم که در آغاز کرده بودم . و مى‏دیدید که دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم کم ارج‏تر است .

 

چون سخنش به اینجا رسید ، مردى از مردم « سواد » عراق برخاست و نامه‏اى به او داد .

 

على ( ع ) در آن نامه نگریست . چون از خواندن فراغت یافت ، ابن عباس گفت : یا امیر المؤمنین چه شود اگر گفتار خود را از آنجا که رسیده بودى پى مى‏گرفتى . فرمود : هیهات ابن عباس ، اشتر خشمگین را آن پاره گوشت از دهان جوشیدن گرفت و سپس ، به جاى خود بازگشت . ابن عباس گوید ، که هرگز بر سخنى دریغى چنین نخورده بودم که بر این سخن که امیر المؤمنین نتوانست در سخن خود به آنجا رسد که آهنگ آن کرده بود .

 

معنى سخن امام که مى‏فرماید : « کراکب الصعبة إن اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم » این است ، که اگر سوار ، مهار شتر را بکشد و اشتر سر بر تابد بینى‏اش پاره شود و اگر با وجود سرکشى مهارش را سست کند ، سرپیچى کند و سوارش نتواند که در ضبطش آورد . مى‏گویند :

« اشنق الناقة » زمانى که سرش را که در مهار است بکشد و بالا گیرد . « شنقها » نیز به همین معنى است و ابن سکیت صاحب اصلاح المنطق چنین گوید . و گفت « اشنق لها » و نگفت :

« اشنقها » تا در برابر جمله « اسلس لها » قرار گیرد گویى ، امام ( علیه السلام ) مى‏فرماید :

اگر سر را بالا نگه دارد او را به همان حال وامى‏گذارد . و در حدیث آمده است که رسول ( صلى اللّه علیه و آله ) سوار بر ناقه خود براى مردم سخن مى‏گفت و مهار ناقه را باز کشیده بود ( شنق لها ) و ناقه نشخوار مى‏کرد . [ از این حدیث معلوم مى‏شود که شنق و اشنق به یک معنى است ] . و شعر عدى بن زید عبادى هم که مى‏گوید :

ساءها ما بنا تبین فی الأیدی و إشناقها إلى الأعناق شاهدى است که اشنق به معنى شنق است .

معنى بیت ( از فیض ) : شترهاى سرکشى که زمامشان در دست ما نبوده رام نیستند ، بد شترهایى هستند .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی